ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

اولین مروارید ایلمان مربایی

مدتی بود که بدجورآب دهن ایلمان گلی سرازیر بود و چند روزی هم بود که احساس می کردم بی قراره، مطمئن بودم که لثه هاش درد می کنه. دیروز 3 شنبه 21/3/92  که از سر کار برگشتم خونه، همسری، ارمیا و ایلمان رو از خونه عزیز برداشته بود و برده بود خونه تا من هم برسم. تا در رو باز کردم همسری گفت مژده بده که نوک دندون ایلمان زده بیرون.انقدر خوشحال شدم که سریع دستهامو شستم و انگشت زدم تا مروارید خوشگلش رو لمس کنم. کلی ذوق کردم. قراره اگر خدا بخواد 5 شنبه که خونه هستم، آش دندونی درست کنم. طفلی نی نی ها برای دراومدن هر دندونشون چقدر اذیت میشن. به محض اینکه دندونش قشنگ نمایان بشه یه عکس می گیرم تا بعدها اولین دندونش رو ببینه. ...
29 خرداد 1392

سفرنامه شمال 1

خوب کولوچه ها می دونم که این چند روز خیلی بهتون خوش گذشت و کلی آب بازی کردین. روز شنبه از سر کار که برگشتم کارهامو کردم و حدود ساعت ٦ بعد از ظهر حرکت کردیم به طرف نوشهر . عمو کریم ارمیا و ایلمان از طرف محل کارشون یه ویلا گرفته بودن و لطف کرده بودن و  اسم ما رو هم داده بودن تا با هم بریم سفر. اونها صبح راه افتاده بودن و ما به خاطر کار من مجبور شدیم عصر راه بیفتیم. از جاده چالوس رفتیم و به شب خوردیم و بچه ها کمی خسته شدن. چند بار نگه داشتیم تا استراحت کنیم و ساعت ١٢:٢٠ شب بود که رسیدیم به ویلا. من که اولش خیلی سر درد داشتم ولی بعد بهتر شدم. وقتی رسیدیم عمو و سینا بیرون توی جاده منتظرمون بودن. ارمیا که خوابش برده بود...
29 خرداد 1392

نظر سنجی

خوب باید بگم که مامان ایمان گلی منو به یه نظر سنجی دعوت کرده. من هم با کمال میل قبول می کنم. 1 - اگر ماهی از سال بودم؟   آبان و دی ( این 2 ماه ماه تولد عزیزانمه ) 2 -اگر روزی از ه فته بودم؟ چهارشنبه 3-اگر عدد بودم؟ 7   4-اگر نوشیدنی بودم؟ آب تگری 5-اگر ثواب بودم؟ کمک به بیماران و فقرا 6-اگر درخت بودم؟ بید مجنون   7-اگر میوه بودم؟ خربزه   8-اگر گل بودم؟ رز سفید   9-اگر آب و هوا بودم؟ پاییزی و بارانی   10-اگر رنگ بودم؟ صورتی یا نقره ای   11-اگر صدا بودم؟ آب   12-اگر پرنده بودم؟ عقاب...
29 خرداد 1392

سالگرد عشق من و بابایی

خوب کولوچه های من، امروز یعنی 22 خرداد سالگرد ازدواج من و باباییه. وارد چهارمین سال زندگیمون شدیم. یادش واقعا به خیر. واقعا خوش گذشت. انقدر خوب بود که من و بابایی گاهی که عکسها و یا فیلم عروسیمون رو میبینیم ، ناخودآگاه میگیم واقعا خوش گذشت. خدا رو هزاران، هزاران بار شکر می کنم که لطف خدا همیشه شامل حالمون بوده و 2 تا کولوچه خوشمزه هم بهمون داده و زندگیمون رو شیرین تر کرده. بـــــــی نهایت شـــــــــکر . یادمه پارسال این روزها ایلمان نازم تو دل مامان بود و من هم به خاطر مشکلی که پیدا کرده بودم، استراحت مطلق شده بودم. ارمیا رو هم باید از شیر می گرفتم. وااااااااااای که چه عذابی کشیدم.انقدر نگران نی نی تو د...
22 خرداد 1392

درهم و برهم

به به ببعی سواری چه کیفی داره. خندیدنتو قربون آخه. پس چرا توش هیچی نیست مامان؟ آخه انگشت پاش خیلی خوشمزه ست.   اینجا ایلمان خیلی کوشمولو بود. اواخر بهمن 91. داداشیها توی کالسکه با هم توی آشپزخونه کنار مامان بودن که و مامان هم مشغول تمیز کردن یخچال برای خونه تکونی عید. ...
22 خرداد 1392

اولین تجربه غذا خوردن ایلمان

اواخر 5 ماهگی غذا دادن به کولوچه مربایی رو شروع کردم تا موقع برگشتنم به سر کار کمی غذا خور شده باشه. و این هم اولین فرنی خوردن ایلمان من. الان دیگه این ایلمان گلی ما چنان داد و بیدادی سر سفره راه می اندازه که بیا و ببین. دیگه نون هم دستش می دم نمی گیره و می دونه  که ای بابا غذاهای خوشمزه تر از نون هم وجود داره. بلاچه شیطون. این هم اولین فرنی خوردن ارمیاست. یادش به خیر. راستی امروز خواهر گلم و پرهامی برگشتن مشهد. دلم براشون خیلی تنگ میشه. ...
20 خرداد 1392

گان گان، بیب

خیلی برام جالبه، خیلی از مطالبی که می خوام در مورد ایلمان بنویسم، یادم می افته که 2 سال پیش همچین مطلبی رو هم در مورد ارمیا نوشتم و میرم به صفحات قبل وب و شروع می کنم به خوندن. دنیاییه ها. از ایلمان چند تا عکس موقعی که نشسته بود جای بابایی توی ماشین گرفته بودم و می خواستم توی این پست بگذارم و یادم افتاد که ارمیا هم همین پست رو داره. ببینین. ارمیا وقتی کوچک بود این هم ایلمان گلی   راستی ، سارا و علی همراه بابا و مامان خوبشون چند روزی رفته بودن کربلا و امروز به سلامتی برگشتن. هنوز ندیدیمشون. دلم برای این بلاچه ها تنگ شده. ایشالله سفر مکه نصیبشون بشه. بریم ببینیم دختر خاله و پسر خا...
19 خرداد 1392

چند روز تعطیلی

خوب یه 4 روزی تعطیلی بود و من هم خوشحال از اینکه پیش کولوچه هام بودم. قرار بود بریم مسافرت ولی به خاطر کار همسری نتونستیم بریم. حیف شد. روز 2 شنبه تولد الناز دختر عموی کولوچه ها بود و شب رو کلی توی تولد شادی کردیم. الناز 1 ساله شد و ایشالله همیشه سالم و تندرست باشه. این هم پسرهای خوش تیپ مامان توی تولد. ارمیا از اینکه لباسهاشون مثل هم بود خیلی خوشحال بود و آخر شب هم می خواست با همونها بخوابه و نمی گذاشت لباسهای ایلمان رو هم عوض کنم.   یه روز از تعطیلی رو هم رفتیم بوستان آب و آتش و ارمیا کلی آب بازی کرد و دلی از عذا درآورد. 3 بار لباساشو عوض کردم. چون می دونستم قراره کلی آب بازی کنه، چند د...
18 خرداد 1392

داداش بیدار شو، حوصله م سر رفت

ایلمان گل مامان از ارمیا زودتر بیدار میشه. گاهی که دیگه ارمیا زیاد می خوابید ایلمان رو می گذارم توی تختش تا بیدارش کنه و از زبون اون می گم داداش جون بیدار شو حوصله م سر رفته. پاشو دلم تنگ شده برات، می خوام باهات بازی کنم. ارمیا هم تا میبینه ایلمان اومده پیشش با چشم بسته لبخند می زنه و بیدار میشه و دوست داره داداشیش پیشش لالا کنه و میگه ایما دون ایندا لالا.( ایلمان جون اینجا لالا کنه) وقتی که ایلمان می خواد بخوابه ارمیا هم شروع می کنه همراه من لالایی می خونه و انقدر بلند می خونه که خواب ایلمان می پره. واااااااااااااااای. همش میگم داداشی یواش بخون. این روزها که میام سرکار عمه کولوچه ها می گه وقتی ایلمان می خواد...
13 خرداد 1392